لباس یاس بر تن کـــــــرد زهــــــــــرا کنــــــار دست او بنشست مولا
محمد خطبه خواند، زهرا "بلی" گفت غلط گفتم بلی نه "یاعلی" گفت
به کسی کار ندارم که بهشتم لیلی ست
بت بتخانه و رهبان کنشتم لیلی ست
خاک من خاک جنون است و سرشتم لیلی ست
هر چه در مکتب استاد نوشتم لیلی ست
جز به این حرف ندارد قلم من میلی
دفترم پر شده از لیلی لیلی لیلی
می نویسم لیلی تا که بخوانیم حسین
تا جنون را به نهایت برسانیم حسین
آن که بی او نفسی هم نتوانیم حسین
وقت یک ذکر همه هم ضربانیم: حسین