روز تاسوعا
نزدیک های عصر
یاد فاطمیه افتادم
امروز ولی هوا سردتر بود
این روزا بارونیش بهتره!
به قول شاعر
"فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است"
نگاهم سمت پرچم خیس از بارونی که تو هوا چرخ می خورد و ذهنم:
"داری از قصد میزنی یکریز
با سر انگشت خود به شیشه من
...
با توام آی حضرت باران..."
شیطنت دو تا پسر بچه نگاهمو دزدید
دستاشون سرد بود
از این فاصله هم می شد فهمید از سرما بی حس شدن
دویدن سمت سینی چای
بخار چای با دود اسفند ...
دوتاشون با هم یه دونه چای برداشتن بدون قند
اومدن کنار خیابون
چایی گرم رو ریختن روی دستای سردشون
چشاشون برق میزد
یه نگاه به هم انداختن با یه لبخند دوباره دویدن سمت دسته ی زنجیر زنی
صدای تبل و سنج...
تشنه ی آب فراتیم...
فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است
...................................
بازم به قول شاعر:
چه حرف ها که درونم نگفته می ماند
خوشا به حال شماها که شاعری بلدید...